عمومی

همه‌ معلمان ما – یومیر

1. اما محترمند و کارشان سخت است. اما اگر مردم عطش علم داشته باشند، تعلیم دهنده، چه انسان باشد و چه همه موجودات دیگر، می تواند به او بیاموزد. اگر مشتاق یادگیری باشد، از در و دیوار این دنیا می آموزد. اگر عطش دانش، شوق دانش و تشنگی دانش وجود داشته باشد، معلمان زیادی هستند که می توانند با یک فرد صحبت کنند و به او آموزش دهند. اگر بخواهد یاد بگیرد، حتی یک مورچه هم می تواند درس بزرگی به او بدهد. همانطور که تیمورلنگ آموزش داد.
در داستان می خوانیم:
«تیمور لنگ پس از نبردی بزرگ در بیابان ها سرگردان شد و برای فرار از دشمن به خرابه ها پناه برد و در حالی که در گوشه دیوار ویران شده استراحت می کرد، مورچه ای را دید که می خواست از دیواری بالا برود که دانه گندمی در دهان داشت. اما دانه گندم از مورچه سنگین‌تر بود و هر بار دانه از دهانش بیرون می‌افتاد، اما هر بار که مورچه پایین می‌آمد، دانه را برمی‌داشت و دوباره تلاش می‌کرد، ژنرال را با دیدن عزم شکست ناپذیر مورچه شکست داد. ، به خودش: «تو کمتر از مورچه نیستی!» «پس تا به هدفش نرسید تسلیم نشد و شش سال کامل با رقبای خود جنگید و سپس سخت جنگید که توانست همه آنها را در هم بکوبد. و ماوراءالنهر را تحت کنترل بگیرید.»

فرقی نمی کند داستان تاریخی باشد یا نه. این داستانی است که به همه یادآوری می کند: اگر می خواهید بدانید، می توانید از یک مورچه یاد بگیرید.

به قول مولانا:
هر جا درد هست، دارو می رود
بیچاره نوا هرجا بره

هر جا که مشکل پیش می‌رود، پاسخ به آنجا می‌رود
جایی که کشتی باشد، آب جاری است

آب جو تشنه بگیرید
برای جوشاندن آب از بالا و پایین

«طبیعت»، «تاریخ» و «تجربه» سه معلم بزرگ انسان هستند. هر سه این معلمان تدریس خود را نه به گونه ای متفاوت، بلکه بر اساس گزاره های زبانی ارائه می کنند. اما با این معلمان چه کنیم؟ ما «طبیعت» را زیر پا می گذاریم و غارت می کنیم. از معدن «تاریخ» چیزی جز نفرت و دشمنی یا عزت و غرور بیرون نمی‌کشیم و در نهایت همه تجربیات بشری و حتی تجربیات خود را نادیده می‌گیریم.

2. معلم زیاد است، شاگرد کیست؟
امروزه معلمان بهتر از دیگران مولانا را درک می کنند، آنچه کلاس درس و روند تدریس و یادگیری را سست می کند، عدم اشتیاق و کاهش روند دانش آموزی و کمبود عطش است. آنها کسانی هستند که بیش از هر کس دیگری با ذهنیت گریزان اکثر حاضران در کلاس مواجه می شوند. دلهای سردی که از علم و علم می گریزند، علمشان را تلخ می کند و کاری از دستشان بر نمی آید.
ما کمتر به این فکر کرده ایم که چرا علاقه به یادگیری و علاقه به یادگیری به طور نگران کننده ای کم است. و علت یا علل چیست؟
دلیل فرآیند بسیار غیرعادی کنونی عموماً سازمان رسمی آموزش (مدارس، دانشگاه ها و ساختارهای مرتبط) شناخته می شود. البته بسیاری از مسئولیت ها بر عهده ساختارهای رسمی و نهادهای دولتی است، اما آیا از نقش نهاد خانواده در عقیم سازی ذهنیت کودکان آگاه بوده ایم؟

معلمان چگونه می توانند فر را گرم کنند در حالی که مشتری آنها نمی خواهد؟ چگونه می تواند با ذهن های عقیمی که نه تنها مشتاق دانستن بلکه مشتاق یادگیری هستند ارتباط برقرار کند؟ اینجاست که نقش خانواده مشخص می شود. آیا خانواده ها فرزندان خود را با شوق علم آموزی و با روحیه ای سرشار از اشتیاق به دانش به کلاس درس می فرستند؟ آیا عقل آنها آماده کاشتن بذر علم و دانش است؟ نگرش دانش آموزان نسبت به دانش چگونه است و این نگرش را از کجا و توسط چه کسی دریافت کرده اند؟

وقتی خانواده ها مانند معابد سرد و خاموش آتش هستند و مشعل هیچ کتابی در آنها روشن نمی شود، وقتی بچه ها هرگز پدر و مادرشان را نخوانده اند و وقتی بچه ها هرگز در یک گفتگوی خانوادگی درباره علم و علم نبوده اند و بالاخره وقتی علم است. دانش و دانش در خانواده ها رعایت نمی شود، پس چرا باید از دانش آموزان (به عنوان محصول چنین باغ های سترون) انتظار داشته باشیم که گشودگی درونی به دانش و اشتیاق سوزان به علم داشته باشند؟ گاهی اوقات اوضاع نگران‌کننده‌تر می‌شود و آن وقت است که خانواده‌ها روحیه پرسشگری از کودکان را سرکوب می‌کنند و میل به شناختن آنها را از بین می‌برند.

به مقاومت دانش آموزان در برابر یادگیری فکر کنید. و به این سوال که چرا علم و علم در این کشور عملا بی ارزش شده است؟

دکمه بازگشت به بالا