عمومی

«شعله ور»؛ من یک بیچاره‌ام

پنجمین فیلم از کارنامه حمید نعمت الله پس از «بوتیک»، «بی پولی»، «آرایش غلیظ» و «رگ خواب» مانند دیگر آثار او از منظری جدید، ساده و موشکافانه به ابعاد مختلف انسانی پرداخته است. نگاهی که به امضای شخصی او تبدیل شده و منجر به ساخت فیلمنامه مشترکی با هادی مقدم دوست شده که جهان بینی و دیدگاهی مشابه دارد.

«شعله ور» بر یک بار اخلاقی بسیار کلی و کلیشه ای، یعنی حسادت و گرفتاری، بسته به ریشه ها و زمینه های آفرینش، تمرکز دارد که به نظر می رسد هدف یک گل بزرگ، شعاری و بدون ظرافت است. موضوعی که انگار تمام ویژگی های دراماتیک خود را از دست داده و ظرفیت تبدیل شدن به یک فیلم هیجان انگیز و کنجکاو را ندارد.

اما فیلم بار دیگر این اصل مهم را یادآوری می کند که این همان دیدگاه موضوع و نوع خوانش نویسنده و فیلمساز است که می تواند آشناترین، تکراری ترین و کلیشه ای ترین موضوعات و ایده ها را به فیلم های خلاقانه و جذاب تبدیل کند. . و درام

«شعله ور» با توجه به بیشتر فیلم ها و فیلمنامه های نعمت الله و مقدم دوست، از حضور راوی و روایت شخصیت محوری به عنوان واژه های درونی برای بیان غیرمستقیم شخصیت استفاده می کند. در نتیجه فیلم بر اساس یک سکانس معنادار شروع و پایان مشترکی دارد و دنیای درام در یک دایره بسته محصور می شود که زوال تدریجی شخصیت را به تصویر می کشد.

فرید (امین حیایی) در ابتدای سکانس و در دقایقی منتهی به پایان فیلم این سکانس را تکرار می کند. او خود را در مونولوگ این گونه توصیف می کند: «انگار لباس هایم بدبخت است. یک مثال تصویری از این توصیف; این صحنه مردی سرگردان و گمشده است که در صحرای آلوده به باد در جستجوی ناشناخته می دود.

بلافاصله پس از این سکانس، نویسنده و فیلمساز پرانتز بزرگی را به وسعت کلیت فیلم باز می کند تا دراماتیزه کند چرا و چگونه این تعبیر و تصویر تخریب شده از خود توسط فرید برای مخاطب یا به عبارتی مترجم تصویری دراماتیزه می شود. . .

لذا در پایان پس از اشاره به دنباله مقدمه; در جریان وقایع فیلم است که صحنه معنای بیشتری پیدا می‌کند و مخاطب تصویر مردی را می‌بیند که در آتش حسادت و گرفتاری خاکستر می‌شود که با خماری در سیاهچال وارد تیر آزاد می‌شود و امیدی به رهایی نیست

«شعله ور» از معدود فیلم های نعمت الله و حتی سینمای ایران است که هوشمندانه تغییر جغرافیا، لوکیشن و فضا را در خدمت درام، منحنی های شخصیتی و بسط بستر و مفاهیم درونی اثر قرار داده و این ویژگی را منحصر به فرد می کند. .

در قسمت اول، با مقدمه فرید از جامعه بزرگ تهران و جامعه کوچک خانواده مواجه هستیم. تصویر مردی معتاد و ناامید که با پیامدهای اجتماعی دست و پنجه نرم می کند، نهادینه شده است.

مردی که کار ندارد، همسرش مژده (پانته آ مهدی نیا) او را ترک کرده است، نمی تواند مسئولیت نگهداری از پسر نوجوانش را بر عهده بگیرد. نوید (دارا حیایی) (مالی و شخصی) و مادر (زری خوشکام) و برادر (فرهاد شریفی) و دکتر و … مدام او را کتک می زدند زیرا زندگی گذشته و حال او ناپایدار و بی ثمر است.

این ناامیدی ها گره هایی را در اعماق روح فرید ایجاد کرده که او را دچار کمبود اعتماد به نفس کرده است، به طوری که حتی در دوره همکلاسی ها جرات ابراز وجود را ندارد زیرا خود را موجودی شکست خورده و تحقیر شده می داند. او یک فرد موفق است

این برخوردهای دو طرفه و حملات به فرید، او را با جراحات و جراحات عمیق از درون به بیرون بر جای می گذارد که نمونه بارز آن برخورد با راننده یک خودروی چرخ بلند در پرواز با هواپیمای ماکت یا لیدر است. از یک کسب و کار در فرودگاه. این یک برخورد و برون ریزی فیزیکی و خارجی خواهد بود.

اما طرف خطرناک تر و برنده تر. این درگیری های درونی فرید و حرفه ها و حرفه های درهم تنیده ای است که همه ما در درون خود داریم، اما در مخاطب فیلم، با استفاده از فرصت هایی که نویسنده و فیلمساز به او داده اند. او از طریق روایت از این شایعات مطلع می شود.

مثل شعارهای فرید در دوره همکلاسی ها که اگر چه بیرون پرتاب نشده و به جایی نخورده، اما بعد از آن نمادی از سنگسار و نفرت پیدا می کند که کسی نیست جز مصطفی حیدری (بهمن پرورش). غواص قهرمان که به طور چشمگیری تبدیل به قهرمان عینی پسرش می شود.

سفر به زاهدان و سپس به زابل مانند سفری در هزارتوی شخصیت فرید است، جایی که پیچیدگی‌های غوطه‌ورانه‌ای که او را مجبور به فرار از مردم و جامعه اطرافش کرده، در جامعه جدید و در میان افراد جدید به تصویر دشمن فرضی ظاهر می‌شود. در شخصیت مصطفی زنده کن، نابود کن در حالی که هدف اصلی این نابودی کسی جز خودش نیست.

به همین دلیل است که فرید در برجی که از روی حسادت و حسادت و تحقیر برای خود ساخته است، تنهائی و گوشه نشینی فرید را هوشمندانه همتای بیرونی نویسنده و فیلمساز پیدا کرده است. اردوگاه کار با معماری خاص خود که مانند زائده ای تغییر شکل یافته در بیابان بالا آمده است، تصویری از هزارتوی این شخصیت است که اجزای نامتناسب آن روی هم چیده شده اند تا به سختی از نردبان بالا رفته و با گره های درونی خود خلوت کنند.

پیچ و خم آلوده ای که با سمپاشی نمادین پاک نمی شود و در سکانس پایانی فرید خمار، حل شده و تنهاتر از همیشه در قاب همان برج در وضعیتی ناپایدار و ناپایدار در قاب عکس ثبت می شود. در شرایطی که همان دشمن فرضی قهرمان واقعی پسرش شده و فیلم با صدای (امان، امان) همایون شجریان به پایان می رسد که گویی از ناله درونی فرید برخاسته است.

«شعله ور» جنبه های مختلف کالبدشکافی و آسیب شناسی نقش و حضور شخصیت های زن را دارد. وحیده (مژگان صابری) به زندگینامه دراماتیزه شده این جغرافیای خاص و روابط درونی جامعه، نقش خانواده و جامعه در اصلاح تصویر فرو ریخته فرید و …

اما در این میان نمی توان از دید نویسنده و فیلمساز به مکان سیاه چال و تصویر جهنمی که از این مکان لعنتی عرضه می کنند، بپردازد. نه برای کارکرد دراماتیک و نه برای کارکرد بصری و جایی که قرار است برای شخصیت فرید بیفتد که در ذهن مخاطب نقش بسته است.

فراموشی که فراتر از فراموشی است; مبنای ذهنی سوختن فرید در آتش، حسادت و گرفتاری است که کابوس بصری سوزاندن اردوگاه کار را به دنبال دارد. این بیان بصری; آنلاین تأییدی است بر عاقبت و سقوط فرید در واقعیت و غایت شباهت به امثال او. بیچاره هایی که به خود اعتراف می کنند.

* منتشر شده در مجله نماوا

دکمه بازگشت به بالا