اجتماعی

حال قمی ها در روزی که هر صدسال یک بار تجربه می شود

یومیر/ قم بهار در رگ های ما جاری است. چه خوب است که هر سال نو با امید به خدا و به خدا و به نیت پیوستن به او به استقبال بهار برویم. بهار فقط نقل مکان به خانه، دیدن و بازدید و سفر نیست. بهار لباس و آجیل و میوه نو نیست برای خریدن و خوردن آب نبات و شکلات. بهار دنیای کلمات است.

بهار هر سال به نوبه خود شاهد تغییرات و دگرگونی هایی است. درختان سبز می شوند، گل ها شکوفا می شوند، زمین علف می روید، محور زمین بیشتر به سمت خورشید متمایل می شود، روزها بلندتر می شوند، یخ ها آب می شوند و آب بر روی نهرها جاری می شود که هر کدام به نوعی به استقبال بهار می روند. اما ما انسان ها چگونه از بهار استقبال می کنیم؟ در همین راستا خبرنگار یومیر از قم پای صحبت شهروندان نشست تا ببیند هر کدام از آنها چگونه به استقبال بهار می روند.

خانم اشرف سه فرزند دارد. هر کدام از فرزندان او متاهل و دارای فرزند هستند. او حدود 67 سال سن دارد. چند روز پیش گفت برای عید همه چیز خوب است جز حرکت. انگار انسان بارها می میرد و زنده می شود تا تمام شود. حالا مردان جدید ما خیلی خوب هستند. آنها به کار ما کمک می کنند. اگر نبودند، اصلاً نمی توانستند به خانه بروند. اما واقعاً هر سال در فروردین ماه کمردردم عود می کند چون دیسک دارم. یعنی فکر می کنم شاید اکثر خانم های ایرانی اینطور باشند. در بین دوستانم که نگاه می کنم، همه برای عید زحمت کشیدند و مریض شدند، اما خوب است. گویی انسانی در حال مرگ است، خانه ای در حال پاکسازی و بازسازی است.

روزهای نوجوانی در عید مبارک

مائده، دختر 12 ساله ای که با لبخند شیرین دوران جوانی ما را مهمان بهاری زیبا کرد، می گوید: هر سال در فصل بهار و عید منتظر می مانم تا دختر عمو و پسر عمو و دختر خاله ام به خانه ما بیایند و من. ای کاش این روزهای شیرین پایانی نداشت، هرچند امسال غم بزرگی است.» غیبت دایی را همراه دارم.

حورا 28 سال سن دارد و یک پسر دارد. با خنده و حرص می گوید: اسم بهار را مدام می شنوم، میگرن می گیرم. هر سال مادرم ما را مجبور می کند که غیر ضروری ترین ظروف را در کمدها و کمدها بشوییم. ظروفی که هنوز یادم نیست یک بار استفاده کرده باشم. از یک طرف حرف مادر است، حرفش نمی تواند روی زمین بماند. در کل بهار وقتی عید می گیرد زیباست. از شوهرش، مادرشوهرش، پدرش. بهار همیشه برای من و شوهرم خوب بوده، هر دو بچه اول خانواده هستیم، ای کاش عید بیشتر بود، حالا فداکاری برای من است.

استرس خرید و کار دو تیمی

مهدی آقایی 38 ساله می گوید: هر سال با نزدیک شدن به بهار استرس خرید برای خانواده و گرانی لباس و آجیل به من وارد می شود و دوباره بهار آمده است و باید چندین شیفت کار کنم تا بتوانم کار کنم. برای خرید لباس خانواده ام.»

فرحناز مادر دو فرزند است. او تنها دختر و تنها عروس خانواده است. از بهار حرفی برای گفتن ندارد و آرام و خونسرد و با لبخند فقط از شهرشان و آب و هوا و سرسبزی و خرمی اش می گوید. اینکه هر سال بعد از ازدواج و بچه دار شدن به شهرشان می رود. در واقع اوایل ازدواج چون هنوز جوان بود و بعد از بچه دار شدن به دلیل اینکه در و دیوار خانه با دو فرزندش کاملا رنگ شده بود. او در واقع شرمنده است که مهمان به خانه اش می آید و دیوارها تمیز نیست.

وی ادامه داد: البته خیلی هم خجالت نمی کشد، بچه هستند. آنها باید راحت و کودکانه باشند. وقتی بچه بودیم، البته اجازه حرکت هم نداشتیم، چه برسد به نقاشی روی دیوارهای خانه. ولی شوهرم خیلی حرص داره. به همین دلیل ما هر سال به خانه می رویم و به خانه پیش مادرم می رویم. هزینه های ما نیز کاهش یافته است. البته ما دست خالی به آنجا نمی رویم، اما بالاخره پدرم آنجاست و اجازه نمی دهد زیاد خرج کنیم. من به عنوان یک مادر، دوست دارم فرزندانم خلاق باشند. من بچه بودن را دوست دارم ما حتی نتوانستیم یک کودکی مناسب بسازیم. حالا من و شوهرم هر دو منتظریم تا وقتی بچه هایمان بزرگ شوند و بهار را در خانه ما بگذرانند، خانه را رنگ کنند.

خاطرات شیرین کودکی از نوروز

مژده، زن 32 ساله ای که خاطرات شیرین کودکی خود را در بهار تعریف می کند: از بچگی با همه بچه های فامیل در خانه مادربزرگم دور هم جمع می شدیم و خیلی خوشحال بودیم. مادربزرگم خیلی مهربان است و هنوز طعم صبحانه بهاری او را در خانه به یاد دارم. ای کاش دوران کودکی مان برمی گشت وقتی از روی لحاف های خانه مادربزرگمان می پریدیم و احساس می کردیم دنیا مال ماست. اما امروز همه ما آنقدر نگران هستیم که به سختی از هم دور شده ایم.

ندا نه مادر دارد، نه پدر، نه همسر و نه فرزند. او خودش است و هست. البته دایی، عمه، خاله و دایی دارد. او یک برادر و یک خواهر نیز دارد، اما چون اولین بار در 47 سالگی ازدواج کرد و آخرین فرزند خانواده بود و پدر و مادرش فوت کردند، اکنون تنها زندگی می کند. او از نظر سنی با خواهر و برادرش بسیار متفاوت است. او شاغل است و از صبح تا عصر کار می کند. او معتقد است که بهار در رگ ماست. او گفت: در غیبت پدر و مادرم خیلی ناراحت بودم. مادر و پدرم در یک تصادف فوت کردند. دقیقا همین بهار که من شدم و مادربزرگم. مادربزرگ من چند سالی است که فوت کرده و من کاملاً تنها هستم. البته بقیه خانواده هستند اما هر کدام یک زندگی دارند و هنوز یادم نمی آید که در عید و بهار غرق در آنها شده باشم.

بهار برایم خاطره تلخی بوده، اما جاری شدن از بهار را آموخته ام. بهار مثل مثمر ثمر بودن است و چه خوب است که در هر سال نو با امید به خدا و به نیت پیوستن به او به استقبال بهار برویم. زیرا بهار فقط حرص، وسواس، سفر و خرج کردن نیست. بهار فقط خرید لباس نو و خرید آجیل و میوه و خوردن آب نبات و شکلات نیست. بهار دنیای حرف است و من یاد گرفتم هر سال بهار را پس از مرگ عزیزانم تنها با بیم و امید بپذیرم که بهار در رگ و دویدن ماست.

ه‌ااااچچ…

انتهای پیام/

دکمه بازگشت به بالا