به سوی خاورمیانه‌ای جدید بدون آمریکا

به سوی خاورمیانه‌ای جدید بدون آمریکا

«پس از حمله آمریکا به عراق، در سال ۲۰۰۳، افراییم هالوی، رئیس پیشین موساد گفت که آمریکا دیگر در خارج از این کشور قدرتی ندارد و به خاطر اشغال عراق با ۱۴۰ هزار تن از سربازانش از یک قدرت خارجی مسلط بر خاورمیانه به یک «قدرت خاورمیانه‌ای» تبدیل شده است. هالوی در آن زمان می‌خواست به مقامات اسرائیلی این را بفهماند که اسرائیل باید دستور کار و حرکت خود را در راستای دستور کار آمریکا قرار دهد که تصمیم گرفته بود به منطقه حمله کند و با تکیه بر توان ارتش خود آن را از نو بسازد.»

به گزارش یومیر، روزنامه الاخبار لبنان در گزارشی نوشت: «پیگیری تحولاتی که ۲۰ سال پس از این سخنان رخ داده و آخرین آن آشتی ایران و عربستان با حمایت چین بود، به ما این امکان را می‌دهد که بگوییم نفوذ آمریکا در منطقه با سرعتی شتابان در حال کاهش است. این افول در واقع با افول هژمونی آمریکا در سطح بین‌المللی مرتبط است که نشان دهنده کاهش توانایی آمریکا برای کنترل انتخاب‌های استراتژیک متحدان و سیاست‌هایی است که براساس آن دنبال می‌کنند. از نظر تاریخی این هژمونی، علاوه بر برتری کیفی نظامی آمریکا در صحنه جهانی، به خاطر شبکه گسترده‌ای از ائتلاف‌هایی بود که مبتنی بر توافق بسیاری از کشورهای کره زمین براساس اصل مبادله حمایت در برابر وفاداری بود. نه تنها کشورهای حوزه خلیج فارس بلکه بسیاری از کشورهای اروپایی، آفریقا، آسیا و آمریکای لاتین نیز به این اصل پایبند بودند. نکته جدیدی که با جنگ اوکراین آشکار شد، عمدتاً در رابطه با کشورهای جنوبی این است که این اصل دیگر در روابط آن‌ها با واشنگتن اجرا نمی‌شود. اکثر آنها از اعمال تحریم‌ها علیه روسیه خودداری کردند و برخی از آنها مانند کشورهای حاشیه خلیج فارس، سیاست‌های خود را در زمینه انرژی با روسیه هماهنگ کردند و تأکید کردند که استقلال آنها در مقابل “حامی” آمریکایی به طور پیوسته در حال گسترش است.

توجه این کشورها به تقویت همکاری خود با چین در تمام زمینه‌ها و اجازه دادن به این کشور برای ایفای نقشی اساسی در حل نزاع‌ها در منطقه نشان می‌دهد که آن‌ها موضعی متناقض با اولویت استراتژیک آمریکا در پیش گرفته‌اند که مهار پکن و ممانعت از گسترش نفوذ آن به مناطق حیاتی است که قبلا تحت نفوذ انحصاری آمریکا بود.

واشنگتن نمی‌تواند تنها با تکیه بر استقرار نظامی در مجاورت چین و ایجاد یک سری ائتلاف‌ها با برخی از کشورهای همسایه خود و حتی تلاش برای از بین بردن تدریجی آن از طریق مسابقه تسلیحاتی، در مهار افزایش قدرت چین موفق شود. نسخه برداری از تجربه مهار اتحاد جماهیر شوروی در ازای قدرت همه جانبه‌ای مانند چین چه از نظر اقتصادی، چه تجاری، چه فنی و چه علمی و قابلیت‌های نظامی و نفوذ سیاسی فزاینده آن کمکی نخواهد کرد. آنچه صرفاً لازم است محدود کردن رشد روابط تجاری و اقتصادی پکن است. پکن شرکای تجاری بیشتری نسبت به آمریکا دارد و در زمینه‌های علمی و فناوری، به ویژه آنهایی که «حساس» هستند، مانند فناوری ارتباطات با بقیه کشورها از جمله کشورهای جنوب همکاری دارد. مشکل مقامات آمریکایی این است که آنها قادر به وادار کردن این کشورها از جمله متحدان خلیج فارس برای توقف مشارکت چند بعدی خود با پکن نیستند.

«بحران اعتماد» میان دو طرف که برخی آغاز آن را سقوط نظام‌های زین العابدین بن علی، دیکتاتور سابق تونس و حسنی مبارک، دیکتاتور سابق مصر در سال ۲۰۱۱ می‌دانند تنها به خاطر این نیست که این کشورها به دنبال شراکت‌های موازی با شراکتشان با آمریکا و تغییر تدریجی در برخی مواضع و سیاست‌ها و تناقض علنی با مواضع آمریکا هستند.

در واقع، این تمایل به درک این کشورها و سایر متحدان آمریکا از کاهش قدرت آمریکا و ناتوانی آن در تأمین «حمایت» وعده داده شده در ازای وفاداری برمی‌گردد که برای چندین دهه ادامه داشت. احزابی که در برابر پروژه هژمونی آمریکا مقاومت کردند، به حدود قدرت آمریکا و امکان مجبور کردن این کشور به عقب نشینی از طریق رویارویی سرسختانه و طولانی مدت پی بردند. کسانی که در چارچوب این پروژه قرار گرفته‌اند به این باور رسیده‌اند که آمریکا نمی‌تواند به اهداف خود دست یابد و اولویت‌های استراتژیک جدید واشنگتن آن را به سمت “کاهش بارهای خاورمیانه” از روی دوش خود و تمرکز بر رویارویی با چین و روسیه سوق خواهد داد. آنها در لحظه بمباران تأسیسات آرامکو در ابقیق متوجه شدند که صدها میلیارد دلاری که صرف معاملات تسلیحاتی و ده‌ها سال کار در چارچوب استراتژی کلی آمریکا شده است، همه به هدر رفته است. آمریکا حتی در دوران ریاست جمهوری دونالد ترامپ دیگر متحد قابل اعتمادی نبود.

جنگ اوکراین فرصتی را به وجود آورد که طرف‌های خلیج فارس از آن استفاده کردند تا براساس دستور کار خود کار کنند و به ضرر آمریکا با روسیه تعامل کنند. شکی نیست که تشدید این جنگ و دخالت روزافزون آمریکا و غرب در آن از جمله عواملی است که طرف‌های مذکور از یک سو و چین از سوی دیگر را به ایجاد تحول مهم در روابط خود ترغیب کرده و آن‌ها را برآن داشته تا میانجیگری چین را برای بهبود روابط عربستان و ایران بپذیرند. در رابطه با چین، دور زدن استراتژی مهار آمریکا مستلزم موفقیت الحاق کشورهای منطقه به پروژه «کمربند و جاده» است. به عبارت دیگر، توانایی چین در مقابله با راهبرد مهار آمریکا نه تنها به توانایی این کشور در توسعه روابط اقتصادی و تجاری خود با کشورهای منطقه به ویژه در حوزه انرژی، بستگی دارد، بلکه در یافتن راه‌حل‌هایی که ثبات ضروری را برای منافع تمام طرف‌ها تضمین کند، نیز مؤثر است.

منطق زورگویی و سلطه طلبی که بر سیاست‌های آمریکا حاکم بود از تأمین شروط ثبات عاجز است. به نظر می‌رسد کشورهای منطقه به این نتیجه رسیده‌اند که منطق شراکت به صورت برابر که چین نیز از آن دفاع می‌کند آن‌ها را به این هدف می‌رساند.»

انتهای پیام

دکمه بازگشت به بالا