چرا دیپلماسی بهترین گزینه آمریکا در قبال ایران است؟

غرب در پی مذاکره نیست

سیاست مذاکره آمریکا با ایران تعریف شده توسط منافع منافع ملی و جلوگیری از جنگ های گران قیمت با تضادهای داخلی و فشار از هشدار روبرو است. این رویکرد مستلزم آن است که دیپلماسی تدریجی و واقع گرایانه باعث کاهش و ایجاد تنش شود. جنگ با ایران نه تنها منابع و اولویت های آمریکایی را تجزیه و تحلیل می کند بلکه تأثیر جهانی آن را نیز تضعیف می کند. سرانجام تنها راه پیش رو یک استراتژی دیپلماتیک هوشمند برای مدیریت اختلاف است.

به گفته یومیر فارارو یادداشتی از Lotfi Al -abidi تحلیلگر سیاسی Al -Quds al -arabi -Avisen نوشت: “استراتژی مذاکره با ایران نه تنها به نفع ایالات متحده تعریف شده است بلکه کاملاً مطابق با رویکرد ترامپ برای جلوگیری از گران قیمت و فری ها است.

شعله های صلح یا شعله ور شدن؟ ترامپ -تضادهای سیاسی در خاورمیانه

ترامپ تمایلی به شروع جنگ ویرانگر در خاورمیانه ندارد و می خواهد با ایران مذاکره کند. اما در پس زمینه این روند همان بازیگران قدرتمند و تأثیرگذار مجدداً فعال شده اند که در سال گذشته ایالات متحده را به جنگ با عراق هدایت کرد. این بار همان ائتلاف از مجتمع های نظامی -صنعتی تا تفکر اسرائیل در آتش سوزی با ایران در حال دمیدن است.

موسسه واشنگتن برای سیاست خاور نزدیک و بنیاد دفاع از دموکراسی از جمله مراکز است که نقش مهمی در ترویج این کارزار رسانه ای دارند. در همین حال اظهارات ترامپ به ایران گفت: “امیدوارم بتوانیم به توافق صلح برسیم ؛ نه قدرت و نه ضعیف فقط به این دلیل که من ترجیح می دهم یک توافق صلح را ببینم” نه یک رئیس جمهور جنگجو یادآور لحن مذاکره برای مذاکره در مورد ظرفیت دیپلماتیک است.

قانون یک جانبه ایالات متحده علیه ایران با نادیده گرفتن نهادهای بین المللی که ما در جنگ عراق دیدیم بدون شک منجر به فروپاشی نظم جهانی و نابودی آنچه به عنوان اقتدار بین المللی شناخته می شود خواهد بود. چنین نبردی نه تنها مشروعیت ساختارهای جهانی را از بین می برد بلکه شکاف عمیقی بین ایالات متحده و جامعه بین المللی ایجاد می کند. بنابراین رئیس جمهور آمریكا و تیمش باید در برابر فشار جنگ سالاری بر جناح محافظه كار مقاومت كنند و دیپلماسی را نه به عنوان یك فرعی بلكه به عنوان یك استراتژی اصلی قبول كنند. دیپلماسی برخلاف عقل سلیم نشانه ضعف نیست بلکه یک استراتژی هوشمندانه و واقع بینانه است که فقط با درک روشنی از علایق آمریکایی و پیچیدگی های پویا منطقه قابل پیگیری است.

بسیاری از تحلیلگران و کارشناسان آمریکایی هشدار می دهند که جنگ با ایران نه تنها واشنگتن را درگیر درگیری بی پایان و بی پایان خواهد کرد بلکه برنامه کلان ترامپ را نیز تضعیف می کند چه داخلی و چه در سیاست خارجی. درگیری با ایران منابع ایالات متحده و تمرکز استراتژیک را مورد تجزیه و تحلیل قرار داده و اولویت های داخلی را به حاشیه رانده می شود. چنین جنگی نه تنها توانایی واشنگتن را برای کنترل همزمان چین روسیه اروپا بحران اوکراین و تنظیم مجدد روابط بین قاره ای کاهش می دهد بلکه موضع و تأثیر آمریکا را نیز رد می کند.

از جابجایی گرفته تا جنایات جنگی: نقطه تاریک سیاست بین المللی

در نتیجه آنچه امروزه بیش از هر زمان دیگری مورد نیاز است تدوین یک استراتژی واقع گرایانه برای کاهش تنش بازگشت به تعامل و ایجاد مشوق های معتبر به تهران است. در همین حال تضادهای آشکار در سیاست دولت ایالات متحده برای فلسطین این تصور را تقویت کرده است که رئیس جمهور ایالات متحده عمداً از این ابهام به عنوان یک تاکتیک سیاسی استفاده می کند. تاکتیکی برای سردرگمی رقبا و پنهان نگه داشتن موقعیت واقعی خود. نمونه بارز این دوگانگی اظهارات متناقض وی در مورد نوار غزه است: ابتدا او در مورد ایده خرید منطقه و اسکان ساکنان آن در جای دیگر صحبت کرد. وی همچنین بهانه ای برای دادن مکان بهتر و سپس در موقعیتی کاملاً متفاوت اعلام کرد که “هیچ کس نباید غزه را ترک کند.”

پروژه جابجایی که این روزها با چراغ سبز و پشتیبانی رسانه ای از ایالات متحده معرفی می شود در واقع میزان مستقیم یکی از استعمار جایگزین اسرائیل در طول تاریخ است. سیاستی که این رژیم همیشه با همان منطق و روشهای قدیمی بازتولید کرده است. ایده دونالد ترامپ در مورد مالکیت نوار غزه و اخراج ساکنان آن چیزی نیست جز بازنویسی روایتی که رهبران اسرائیلی از دهه 1980 بارها اصرار داشتند. حمایت عالی از پاکسازی قومی و در کنار رژیمی که پس از جنگ ویرانگر مرتکب شده و به ارتکاب جنایات علیه بشریت ادامه داده است نه تنها مکانی تاریک برای وجدان بشر بلکه نشانه بارز فروپاشی اخلاقی در سیاست بین المللی است.

ایالات متحده با تهیه سلاح به ارزش تقریبی به یکی از مهمترین تسهیل کنندگان در نوار غزه تبدیل شده است. 5 میلیارد دلار از ابتدای دولت ترامپ. امروز بیش از هر زمان دیگری واشنگتن شریک مستقیم برای دولت نتانیاهو در فاجعه گسترده بشردوستانه در غزه است. نه تنها مجوز سیاسی برای ادامه حمله اسرائیل صادر کرده است بلکه در شورای امنیت سازمان ملل نیز در پشت تل آویو قرار دارد. بنابراین فروپاشی آتش بس نه تنها یک حادثه نظامی است بلکه نشانه ای از گسترش جنگ بی نهایت است که ایالات متحده به سکوت و پشتیبانی خود کمک می کند.

چگونه امنیت اسرائیل خاورمیانه را نامشخص تر می کند؟

رفتار غیر منتظره و گاه تحقیرآمیز رئیس جمهور ایالات متحده دوباره در رفتار سرد و مسخره زلنسکی در مقابل دوربین های رسانه ای جهانی ظاهر شد. رفتاری که بلافاصله این سؤال جدی را مطرح کرد: اگر این کار را با یک متحد انجام دهید چگونه با دشمن رفتار خواهید کرد؟ در همین راستا تهدید ترامپ برای بمباران ایران اگر به توافق هسته ای نرسد صرفاً یک تاکتیک تاکتیک برای آوردن تهران به جدول مذاکره در نظر گرفته می شود نه نشانه ای از تمایل واقعی برای شروع جنگ. در غیر این صورت این تهدید به لیست تضادهای آشکار و خطرناک رئیس جمهور نیز اضافه می شود که هم مذاکره می کنند و هم به زبان جنگ صحبت می کنند.

در برابر فشار پاسخ فشار متقابل و در برابر امتیاز پاسخ عمل متقابل است. این یک قاعده محکم و آزمایش شده است که رهبری ایران با توجه به ایالات متحده چه در دوران جمهوریخواه و چه دموکراتیک همواره شدت یافته است. هر الگوی خارج از این منطق فقط به هزینه ایالات متحده منجر می شود. کمترین هزینه مواجهه با عصبانیت و نارضایتی نهایی است. واشنگتن پیش از این هزینه چنین افراط گرایی را پرداخت کرده است. از عراق تا افغانستان و سایر کشورها که در آنجا مداخله کردند و زندگی مردم را با جنگ و نابودی شکستند.

اسرائیل نیز همان مسیر آموزش دیده را طی کرده است. او معتقد است که با تکیه بر حملات ویرانگر بمب قتل گسترده و معرفی هزینه های عظیم انسانی می تواند به امنیت کامل و پایدار دست یابد. اما آنچه هنوز از دسترس خارج است همان امنیتی است که مجبور به دستیابی به آن نیست. از آنجا که ادامه رنج محرومیت از حقوق و معرفی واقعیت های برگشت ناپذیر بر روی افرادی که صاحبان واقعی خاک هستند به ناچار ناگزیر بذرهای خشونت و واکنش در قلب منطقه هستند. مقاومت در برابر بزرگترین استعمارگر در دوران ما که به قدرت نظامی آن بستگی دارد همچنان بار بدبختی را در خاورمیانه تحمل می کند. مقاومت که ریشه در درد و پشتیبانی در پیوندهای عمیق با آمریکا دارد.

شکاف در حال افزایش در محافل سیاست خارجی ایالات متحده به ویژه در اروپا خاورمیانه و سایر اتحادهای سنتی نشانه بارز تحول در نقش جهانی ایالات متحده است. در دنیایی که قدرتهای منطقه ای مانند هند ژاپن برزیل روسیه و چین نقش برجسته تری داشته اند و وحدت قدرتهای میان وزن مانند ASEAN و اتحادیه آفریقا تشکیل می شود نظم جهانی دیگر نمی تواند در لیبرالیسم غربی توضیح داده شود. نظمی که سالها با حمایت از نهاد غربی و “نظم بین المللی بر اساس قوانین” ارتقا یافته است امروز با یک چالش جدی روبرو است.

در قلب این پیشرفت شکاف بین حامیان نظم سنتی امپریالیستی که از سال 5 آمریکا شکل گرفته است و کسانی که می خواهند ارتباطات جهانی را بر اساس رقابت امپریالیستی و علایق حیاتی تعریف کنند روز به روز شرح داده می شود. به عبارت دیگر توزیع مجدد قدرت جهانی نشانه انتقال احتمالی به الگویی از حاکمیت جهانی مبتنی بر همکاری بین چندین بازیگر است. نه تسلط انحصاری یک قدرت غالب.

پایان پیام

دکمه بازگشت به بالا