مدرنیته چگونه در غرب شکل گرفت؟

تاریخ غرب/1

مدرنیته چگونه در غرب شکل گرفت؟

کلمه مدرن گویای امور و ارزش‌ها و ویژگی‌های فرهنگی بود که حکایت‌گر حال و هوای پس از غرب قرون وسطی بود. مدرنیته وجه اصلی و حیات بخش غرب مدرن است. غرب مدرن بدون مدرنیته امکان فعلیت یافتن و تحقق و اداره شدن و بسط و تطور نداشت.

به گزارش خبرنگار تاریخ خبرگزاری آنا، برای شناخت جهان کنونی باید به این پرسش بنیادین و مهم پاسخ دهیم که مدرنیته چیست و نسبت آن با عالم مدرن چگونه است؟ نسبت میان مدرنیته با تاریخ غرب چگونه است؟ مدرنیته چگونه فعلیت یافته است و در فرایند ظهور خود چه مؤلفه‌‎هایی را عیان کرده است؟

مدرنیته، اکنون در دهه‌های آغازین هزاره سوم میلادی که بیش از پانصد سال از ظهور و بسط عالم غرب مدرن می‌گذرد در چه وضعی به سر می برد؟ و چه چشم اندازی در پیش رو دارد؟ آیا مدرنیته به تعبیر «هابرماس»، پروژه ناتمام است یا به تمامیت رسیده است؟

برای فهم این پرسش‌های اصلی نخست باید به تاریخ عینیت یافتن غرب مدرن آگهی پیدا کرد. ما در خبرگزاری آنا مجموعه دانشمندانی که در تکوین تاریخ علم و غرب نقش داشتند را به اجمال معرفی خواهیم کرد، امید است مورد توجه علاقمندان قرار گیرد.

** معنای لغوی «مدرنوس»

پیش از پرداختن به بحث از چیستی مدرنیته، سخن گفتن از معنای لغوی این اصطلاح، شاید تا حدودی به روشنگری در خصوص این مفهوم کمک کند.

تعبیر (مدرن) و مدرنیته» از کلمه  modernus در زبان لاتین گرفته است. لفظ modernus  از قید modo مشتق شده است modo در لاتین به معنای اخیراً و به تازگی بود و از یک گذشته بسیار نزدیک حکایت می کرد.

ظاهراً رومیان در اواخر قرن پنجم میلادی در روزگار نابودی عالم غرب باستان و آغاز عالم غرب تئوسانتریک از لفظ moderni استفاده می کرده اند.

** تولد غرب مدرن

در اواسط دورۀ غرب قرون وسطی کلمه لاتینی modernus در زبان‌های فرانسه و آلمانی که آن زمان بیشتر حالت زبان‌هایی محلی و غیررسمی داشتند. نیز به کار رفت در این زمان کلمهٔ مدرن بیشتر حکایت گر نوعی تقابل میان امور و ارزش‌های پیشین با امور و ارزش‌های اکنون بود.

از نیمه قرن پانزدهم تدریجاً كلمه modernus و مدرن در زبان فرانسه در مفهومی جدید رواج یافت از این پس کلمه مدرن گویای امور و ارزش‌ها و ویژگی های فرهنگی ای بود که حکایت‌گر حال و هوای پس از غرب قرون وسطی بودند. حال و هوایی که با رنسانس در تاریخ غرب ظهور کرده بود و بیانگر نسبت تازه‌ای میان انسان و هستی بود. نسبت اومانیستی در کور ظلمانی به اصطلاح روشنگری و پس از آن در قرن نوزدهم میلادی اصطلاح مدرن و مدرنیته رواج و گسترش بسیار یافت.

در قرن نوزدهم، «جووانی برشه» در ایتالیا (در سال ۱۸۱۷ میلادی)، «فرانسوا آگوست رنه شاتوبریان» (در سال ۱۸٤۹ میلادی)، (شارل بودلر) (در سال ١٨٦٣ میلادی) تعبیر مدرن را در معانی ای نزدیک به هم استفاده کردند.

در تلقی برشه و شاتوبریان و بودلر، مدرن و مدرنیست ناظر به تعلق داشتن به جهان نگری‌ بود که با رنسانس ظهور و بسط پیدا کرده بود. در واقع می‌توان گفت که در قرن نوزدهم میلادی کلمه مدرن حکایت گر نحوی تعلق به عهـد و عـالم اومانیستی است.

هنگامی که فردریش ویلهلم هگل بخش سوم کتاب گفتارهای تاریخ فلسفه خود را «فلسفه مدرن» نامید و آراء «فرانسیس بیکن» و برخی فیلسوفان دیگر را در آن بخش از کتاب خود مورد بررسی قرار داد، در واقع به دوره‌ای از تطور تفکر غربی اشاره دارد که وجه بارز آن را می‌توان با تعابیری چون «اومانیسم» و «سوبژکتیویته» بیان کرد.

در قرن نوزدهم در آثار نویسندگان و هنرمندان و مورخان و متفکران مختلف، تعبیر مدرن و مدرنیست رواج یافت و به واژه‌ای آشنا در مباحث فلسفی و نظری و تاریخی و هنری و تئوریک بدل شد و این روند در قرن گسترش بیشتری پیدا کرد.

اما برای فهم حقیقت مدرنیته و مدرنیسم وعبارات مشابه آن فراتر از معنای لغوی باید به تأویل تاریخی این واژه پرداخت و معنا و مفهوم و تأویلی ملهم از حکمت جوهر و باطن و حقیقت آن را در بستر یک بررسی معنوی تاریخ دریافت.

آنچه عالم غرب مدرن (عالم مدرن) نامیده می‌شود، در واقع صورت فعلیت و عینیت یافته مدرنیته است. عالم غرب مدرن وجود تاریخی است که مدرنیته آن را راه می‌برد و به آن مدد می‌رساند.

مدرنیته، مجموعه‌ای از ویژگی‌ها است که در هیأت یک کل و کلیت واحد، وجـود تـاريخـي غـرب مدرن را راه برده و اداره کرده است. مدرنیته ذات و ذاتیاتی دارد که در غرب مدرن عینیت و فعلیت و ظهور و تحقق یافته است.

هر عالم تاریخی‌ که ظهور و عینیت پیدا می‌‎کند، دارای «روح» و «جان» است. ویژگی‎‌های روح و جان هر عالم در وجود تاریخی آن عالم، عینیت و فعلیت پیدا می‌کند. از نشانه‌ها و ظهورات انضمامی هر عالم تاریخی می‌توان پی به روح و جان و ذات و ذاتیات آن برد و از طریق شناخت و فهم ذات و ذاتیات هر عالم می‌توان به شناخت عمیق و دقیق مؤلفه‌ها و سیر تطور و غایت و چشم انداز آن دست یافت.

مدرنیته، نفس، مدبر، جان و وجه اصلی و حیات بخش غرب مدرن است. غرب مدرن بدون مدرنیته امکان فعلیت یافتن و تحقق و اداره شدن و بسط و تطور نداشت، مدرنیته نیز استعدادها و امکان‌هایی داشته است که از طریق ظهور عالم مدرن و در هیأت آن به فعلیت رسیده است.

هر عالم تاریخی روحی دارد و جانی، روح غرب مدرن، «اومانیسم» یــا اسم نفس اماره است و جان غرب مدرن، مدرنیته است. روح در مرتبه ای بالاتر از جان (نفس) قرار دارد. نحوه ظهور هر عالم تاریخی این گونه است که «روح» یا «اسم» حاکم بر آن عالم مقام اصلی و تعیین کننده را دارد.

به نظر می آید که اسم هر چیز وجه اصیل و عمیق و حقیقی و پنهان آن است و روح و یا حقیقت هر موجود را از طریق راه یافتن به اسم آن می توان شناخت از این رو است که روح غرب مدرن را اسم حاکم بر آن می نامیم. زیرا حاق و اصلی ترین وجه و ویژگی هر دورهٔ تاریخی (روح آن دوره تاریخی) در اسم آن دوره و از طریق اسم حاکم بر آن عالم تاریخی است که عیان می شود و تحقق می یابد.

بنابراین در بررسی هر عالم تاریخی باید توجه نماییم که هـر دوره دارای یک روح و یک جان مشخص و مخصوص به خود است و هر عالم تاریخی از طریق این روح و جان خاص است که از دیگر عوامل تاریخی متمایزمی گردد.

منبع: تولد غرب مدرن شهریار زرشناس

 

انتهای پیام/

دکمه بازگشت به بالا