خلاصه کامل کتاب تمدن و ملالت ها اثر زیگموند فروید
خلاصه کتاب تمدن و ملالت ها ی آن ( نویسنده زیگموند فروید )
چرا با وجود تمام پیشرفت ها و آسایشی که تمدن به ارمغان آورده، انسان همچنان دچار نوعی ملالت و ناخشنودی درونی است؟ این پرسشی عمیق است که زیگموند فروید، پدر روانکاوی، در یکی از مهم ترین آثار خود به نام «تمدن و ملالت های آن» (Civilization and Its Discontents) به آن می پردازد و ریشه های نارضایتی پنهان در اعماق روان بشر متمدن را واکاوی می کند.
این کتاب که برای نخستین بار در سال 1929 منتشر شد، نه تنها جایگاه ویژه ای در میان آثار فروید دارد، بلکه همچنان یکی از تأثیرگذارترین متون در زمینه روانکاوی اجتماعی و فلسفه تمدن به شمار می رود. فروید در این اثر به کشف تعارض ریشه ای میان غرایز بنیادین انسانی و الزامات زندگی متمدن می پردازد؛ تعارضی که بهای پیشرفت و امنیت اجتماعی ما را آشکار می سازد. او ما را به سفری درونی دعوت می کند تا درک کنیم چگونه تمدن، با وعده سعادت و آرامش، به ناچار بخش هایی از آزادی غریزی ما را سرکوب کرده و به جای آن، بار سنگین احساس گناه و ملالت را بر دوش می نهد. این مقاله تلاشی است برای گشودن گره های این اثر پیچیده، توضیح مفاهیم اصلی آن و نشان دادن ارتباط عمیق این ایده ها با تجربه زیسته انسان در دنیای امروز.
زیربنای اندیشه های فروید: گام هایی به سوی درک ملالت ها
برای ورود به ژرفای اندیشه های فروید در «تمدن و ملالت های آن»، لازم است ابتدا با برخی از مفاهیم بنیادین روانکاوی او آشنا شویم. این مفاهیم، همچون نقشه ای برای درک سرزمین پیچیده روان انسان عمل می کنند و کلید فهم استدلال های فروید درباره رابطه فرد و تمدن هستند.
زیگموند فروید و بنیان گذاری روانکاوی
زیگموند فروید، پزشک و روانکاو برجسته اتریشی، در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، مکتب روانکاوی را بنیان نهاد. او با تمرکز بر اهمیت ناخودآگاه، غرایز و تجربیات دوران کودکی، انقلابی در درک ما از ذهن انسان به پا کرد. فروید معتقد بود که بسیاری از رفتارهای ما، نه از طریق آگاهی و منطق، بلکه از نیروهای پنهان و ناهشیار درونی نشأت می گیرند.
مفاهیم کلیدی روانکاوی در بستر تمدن و ملالت ها
دیدگاه فروید درباره تمدن و نارضایتی های آن، بر پایه ی چند مفهوم محوری روانکاوی او بنا شده است. این مفاهیم، چارچوبی را فراهم می آورند که از طریق آن می توان به تحلیل دقیق تر کشمکش های درونی و بیرونی انسان متمدن پرداخت:
- ناخودآگاه: پنهان اما قدرتمند
- غرایز (سایق ها): اروس و تاناتوس
- اروس (سایق زندگی/عشق): این غریزه شامل تمام تمایلات سازنده، پیونددهنده و لذت بخش است، از جمله غریزه جنسی، عشق، خودحفظی و میل به بقا. اروس به دنبال وحدت و یکپارچگی است.
- تاناتوس (سایق مرگ/پرخاشگری): این غریزه شامل تمایلات مخرب، ویرانگر، و پرخاشگرانه است که می تواند به خود یا دیگری معطوف شود. تاناتوس به دنبال بازگشت به حالت بی جانی و فروپاشی است.
- ساختار شخصیت: اید، ایگو، سوپرایگو
- اید (Id): کاملاً ناخودآگاه است و بر اساس «اصل لذت» عمل می کند. اید منبع تمام غرایز و تمایلات خام و اولیه است و به دنبال ارضای فوری نیازهاست.
- ایگو (Ego): بخش واقع بین شخصیت است و بر اساس «اصل واقعیت» عمل می کند. ایگو بین خواسته های اید و محدودیت های جهان بیرونی تعادل ایجاد می کند.
- سوپرایگو (Superego): «فراخود» یا «وجدان» است که از طریق درونی سازی قوانین، هنجارها و ایده آل های والدین و جامعه شکل می گیرد. سوپرایگو مسئول احساس گناه، شرم و کمال گرایی اخلاقی است.
- اصل لذت و اصل واقعیت: تعارض ازلی
فروید بر این باور بود که بخش اعظم روان انسان در ناخودآگاه جای دارد. تمایلات، خاطرات، و غرایزی که برای ما آگاهانه نیستند، اما به شدت بر رفتارها، احساسات و افکار ما تأثیر می گذارند. در «تمدن و ملالت های آن»، این نیروهای ناخودآگاه، به ویژه غرایز، نقش کلیدی در شکل گیری تعارض فرد با جامعه ایفا می کنند.
او دو نیروی غریزی اصلی را معرفی می کند که محرک تمام فعالیت های انسانی هستند:
فروید معتقد بود که تمدن در تلاش برای مهار و کنترل این دو غریزه، به ویژه تاناتوس، به چالش کشیده می شود.
ذهن انسان از نظر فروید به سه بخش تقسیم می شود که دائماً با یکدیگر در تعامل و کشمکش هستند:
تعارض میان خواسته های اید و محدودیت های سوپرایگو، که توسط ایگو مدیریت می شود، نقش اساسی در بروز «ملالت» در تمدن دارد.
«اصل لذت» همان تمایل ذاتی انسان به دستیابی به لذت و اجتناب از درد است که از بدو تولد بر ذهن حکفرماست. اما در مواجهه با واقعیت های جهان بیرونی، این اصل باید جای خود را به «اصل واقعیت» بدهد. اصل واقعیت، توانایی به تأخیر انداختن ارضای غرایز یا یافتن راه های واقع بینانه برای ارضای آن ها را شامل می شود. تمدن دقیقاً بر مبنای اصل واقعیت بنا شده و از فرد می خواهد که از ارضای فوری خواسته های غریزی خود چشم پوشی کند تا در جامعه ای منظم و امن زندگی کند. این کشمکش، به گفته فروید، منبع اصلی نارضایتی درونی در انسان متمدن است.
تمدن از نگاه فروید: ساختار، الزامات و پیامدها
فروید در این کتاب، با نگاهی تحلیلی به پدیده تمدن، آن را نه فقط مجموعه ای از دستاوردها، بلکه سیستمی می داند که بر زندگی درونی و بیرونی انسان تأثیر عمیقی می گذارد. او اهداف و ویژگی های تمدن را بررسی می کند و سپس به بهایی که فرد برای زندگی در چنین سیستمی می پردازد، اشاره می کند.
تعریف تمدن: پناهگاه یا زندان؟
فروید تمدن را به مجموعه ای از دستاوردها و نهادهایی تعریف می کند که زندگی انسان را از زندگی نیاکان حیوانی اش متمایز می کند. او دو هدف بنیادین برای تمدن قائل است که در نگاه اول بسیار سودمند به نظر می رسند:
- حفاظت از انسان در برابر طبیعت: تمدن به انسان کمک می کند تا بر نیروهای سرکش طبیعت غلبه کند و امنیت و بقای خود را تضمین نماید. ساخت سرپناه، ابداع ابزارها و توسعه علم و فناوری، همگی در این راستا قرار می گیرند.
- تنظیم روابط میان انسان ها: تمدن با وضع قوانین، هنجارها و ایجاد نهادهای اجتماعی، از بروز هرج و مرج و جنگ همه با همه جلوگیری می کند و زمینه را برای زندگی جمعی و همکاری فراهم می آورد.
فروید همچنین شاخصه هایی را برای تمدن برمی شمرد که فراتر از صرف بقا و تنظیم روابط هستند. او به ارزش هایی چون نظم، پاکیزگی، و زیبایی اشاره می کند که به زندگی انسان معنا و کیفیت می بخشند. علاوه بر این، فعالیت های ذهنی عالی مانند علم، هنر، فلسفه و دین نیز از مهم ترین دستاوردهای تمدن محسوب می شوند. در حقیقت، تمدن چیزی فراتر از پاسخ به نیازهای مادی است؛ آن گویای ارج نهادن انسان به ابعاد والای وجودی و ذهنی خود است.
بهای تمدن: سرکوب غرایز و محدودیت آزادی
فروید استدلال می کند که تحقق اهداف تمدن، بهای سنگینی را به دنبال دارد: سرکوب و مهار غرایز بنیادین انسانی. او معتقد است که تمدن برای بقا و پیشرفت خود، ناچار است از ارضای بی حد و حصر غرایز جلوگیری کند و این سرکوب، منشأ اصلی «ملالت» و نارضایتی درونی انسان متمدن است.
- مهار زندگی جنسی: غریزه جنسی (اروس) از نظر فروید، نیرویی قدرتمند است که اگر مهار نشود، می تواند انسان را از زندگی اجتماعی و تعهدات آن باز دارد. تمدن با وضع قوانینی مانند تک همسری، ممنوعیت محارم، و محدود کردن ابژه و اشکال ارضای جنسی، تلاش می کند تا انرژی جنسی را کنترل کند و آن را به سمت پیوندهای اجتماعی پایدارتر سوق دهد. این محدودیت ها، بخش بزرگی از آزادی فردی را سلب می کنند و به ناخشنودی درونی می انجامند.
- کنترل میل به پرخاشگری: فروید معتقد است که انسان به طور ذاتی دارای غریزه پرخاشگری (تاناتوس) است؛ میلی به تخریب، ستیزه جویی و تسلط بر دیگران. اگر این غریزه کنترل نشود، زندگی اجتماعی ناممکن خواهد شد. بنابراین، تمدن با اعمال قوانین، مجازات ها و ترویج ارزش های اخلاقی مانند دوست داشتن همنوع، تلاش می کند تا این میل ویرانگر را مهار کند. با این حال، سرکوب این غریزه به معنای از بین رفتن آن نیست، بلکه به اشکال دیگری ظاهر می شود.
- خودشیفتگی تفاوت های کوچک: یکی از راهکارهایی که تمدن برای تخلیه بخشی از پرخاشگری های سرکوب شده ارائه می دهد، مفهوم «خودشیفتگی تفاوت های کوچک» است. فروید معتقد است هنگامی که افراد نمی توانند پرخاشگری خود را به صورت مستقیم علیه یکدیگر بروز دهند، آن را به سمت گروه هایی هدایت می کنند که تفاوت های جزئی با آن ها دارند. این مکانیسم دفاعی، به افراد و گروه ها اجازه می دهد تا با تحقیر، تمسخر، یا دشمنی با دیگران (مانند هویت های قومیتی، نژادی، یا ملی متفاوت)، بخشی از میل پرخاشگری خود را تخلیه کنند و در عین حال، انسجام گروه خود را تقویت کنند. این پدیده، توضیح دهنده بسیاری از درگیری ها و تعصبات در طول تاریخ بشری است و نشان می دهد که چگونه تمدن، حتی در تلاش برای صلح، باز هم سایه هایی از خشونت را در خود جای داده است.
وقتی تمدن از انسان ها می خواهد که نه فقط عطش جنسی بلکه میل به پرخاشگری خود را نیز قربانی کنند، می توان فهمید چرا خوشبخت شدن در تمدن برای انسان دشوار است. انسان نخستین از این حیث وضع بهتری داشت، زیرا محدودیتی برای رانه هایش نمی شناخت. در عوض امنیت او برای بهره بردن بیشتر از این سعادت بسیار کمتر بوده است. انسان متمدن بسیاری از امکانات سعادت را با مقداری امنیت مبادله کرده است.
رنج در تمدن: منشأ و تلاش انسان برای گریز
در نگاه فروید، زندگی سرشار از رنج است و انسان همواره در تلاش برای کاهش این رنج ها و دستیابی به سعادت است. اما تمدن، با تمام وعده هایش، خود به یکی از اصلی ترین منابع این رنج ها تبدیل شده است. او با این پرسش مهم آغاز می کند که چرا خوشبخت شدن برای آدمیان تا این حد دشوار به نظر می رسد؟
سه منبع اصلی رنج انسان
فروید سه منبع اصلی را برای رنج و ناخشنودی در زندگی انسان برمی شمرد:
- ضعف و فناپذیری جسم انسان: بدن انسان آسیب پذیر است، پیر می شود، بیمار می گردد و سرانجام می میرد. این واقعیت، منبع رنجی است که گریزناپذیر به نظر می رسد و به انسان یادآوری می کند که حتی در اوج قدرت، موجودی فانی و محدود است.
- نیروهای ویرانگر و بی رحم طبیعت: زلزله، سیل، طوفان، بیماری ها و هر پدیده طبیعی دیگری که خارج از کنترل انسان است، می توانند زندگی و آرامش او را به خطر اندازند. انسان همواره در تلاش برای تسلط بر طبیعت است، اما قدرت آن بی حد و حصر باقی می ماند.
- روابط با دیگران و نهادهای اجتماعی/تمدنی: از دیدگاه فروید، این منبع رنج، دردناک ترین و پیچیده ترین آن هاست. تعاملات انسانی، قوانین و هنجارهای تمدن، و انتظارات جامعه از فرد، اغلب با خواسته های غریزی و آزادی های فردی در تضاد هستند و به احساس ناکامی، گناه و ملالت منجر می شوند. او معتقد است که انسان به دست خود بستر این رنج را فراهم کرده است.
راهکارهای انسان برای تسکین رنج و جستجوی سعادت (اقتصاد لیبیدویی)
در مواجهه با این رنج های گریزناپذیر، انسان همواره به دنبال راه هایی برای کاهش آن ها و دستیابی به نوعی «سعادت» یا حداقل تسکین است. فروید این راهکارها را به عنوان «اقتصاد لیبیدویی» فردی توصیف می کند؛ یعنی شیوه هایی که فرد انرژی روانی (لیبیدو) خود را برای کسب بیشترین لذت و کمترین رنج به کار می گیرد. هیچ یک از این راه ها کامل نیستند و هر کدام بهایی دارند:
- فرار از واقعیت: برخی افراد برای گریز از رنج، به عزلت نشینی، دوری از دیگران، یا استفاده از مواد شیمیایی مانند مواد مخدر و الکل پناه می برند تا حس درد را در خود سرکوب کنند و به جهانی خودساخته و وهم آمیز پناه ببرند.
- تسلط بر طبیعت: پیشرفت های علمی و تکنولوژیکی به انسان کمک کرده اند تا بر برخی از رنج های ناشی از طبیعت غلبه کند. اما این تسلط هرگز کامل نیست و رنج جسمانی و فناپذیری همچنان باقی می ماند.
- سرکوب و مهار غرایز: برخی با ریاضت کشی و کشتن سایق ها، تلاش می کنند تا خواسته های درونی خود را مهار کنند تا بدین طریق از رنج ناشی از ارضا نشدن آن ها رها شوند.
- والایش (Sublimation): این روش از نظر فروید سازنده ترین راهکار است. در والایش، انرژی غرایز سرکوب شده (به ویژه غرایز جنسی و پرخاشگرانه) به سوی فعالیت های اجتماعی، هنری، فکری و سازنده هدایت می شوند. مثلاً، میل جنسی می تواند در خلق آثار هنری یا فعالیت های علمی متعالی بروز یابد. این روش می تواند رضایت بخش باشد، اما برای همه قابل استفاده نیست و نیازمند استعداد و سرشتی خاص است.
- عشق و رابطه عاطفی: عشق، به ویژه عشق جنسی، نیرومندترین تجربه لذت را به ارمغان می آورد و انسان را به سعادت نزدیک می کند. اما از دید فروید، عشق انسان را در برابر رنج آسیب پذیرترین می کند؛ زیرا از دست دادن ابژه عشق می تواند به یکی از عمیق ترین رنج ها منجر شود.
- دین به عنوان یک توهم: فروید دین را یک «توهم جمعی» می دانست که در پاسخ به حس بی پناهی انسان در برابر نیروهای برتر طبیعت و تقدیر، و همچنین نیاز به محافظت پدرانه شکل گرفته است. دین با ارائه یک جهان بینی جایگزین و وعده سعادت اخروی، به انسان تسکین می دهد و رنج های او را کاهش می دهد، اما به بهای سرکوب عقلانیت و تثبیت نوعی نابلوغی روانی.
- لذت بردن از زیبایی: فروید معتقد بود که لذت بردن از زیبایی (در هنر، طبیعت یا انسان) نیز ریشه هایی در تمایلات جنسی دارد و نوعی ارضای جایگزین برای غرایز سرکوب شده است. این لذت، نوعی سرمستی ملایم را به ارمغان می آورد.
- پناه بردن به نوروز (اختلالات روان نژندی): در برخی موارد، به عنوان آخرین راهکار دفاعی در برابر تعارضات حل نشده، فرد به بیماری های روان نژندی پناه می برد. این اختلالات، خود منبع رنج هستند، اما به نوعی تلاش روان برای مقابله با خواسته های متضاد غرایز و واقعیت هستند.
فروید و مفهوم سعادت: تعادل شکننده
فروید در نهایت نتیجه می گیرد که سعادت مطلق به معنای ارضای بی حد و حصر تمام غرایز، در دنیای متمدن غیرممکن است. انسان باید نوعی «اقتصاد لیبیدویی» شخصی برای خود بیابد؛ یعنی موازنه ای میان ارضای لذت ها و ناکامی ها. این موازنه به هیچ وجه یک فرمول جهانی ندارد و هر فردی باید راه خود را برای رسیدن به آن نوع سعادتی که در بستر محدودیت های تمدن برایش امکان پذیر است، پیدا کند.
وجدان، احساس گناه و فرامن فرهنگی: بار سنگین تمدن
همانطور که تمدن رشد می کند و قواعد خود را بر فرد تحمیل می نماید، مفهومی عمیق تر و پیچیده تر به نام «وجدان» یا «فرامن» در انسان شکل می گیرد. فروید این شکل گیری را بهایی دیگر می داند که تمدن از انسان طلب می کند، بهایی که به صورت احساس گناه و اضطراب درونی ظاهر می شود.
شکل گیری وجدان: درونی سازی پرخاشگری
فروید توضیح می دهد که وجدان (یا فراخود) چگونه در روان فرد شکل می گیرد. در ابتدا، کودک از ترس مجازات شدن توسط اقتدار بیرونی (مانند والدین)، خواسته های پرخاشگرانه خود را سرکوب می کند. اما به تدریج، این ترس بیرونی درونی می شود و به بخشی از خودِ «من» تبدیل می گردد. این بخش درونی شده که «فرامن» نام دارد، سپس با همان شدت و قساوت که اقتدار بیرونی عمل می کرد، بر «من» نظارت می کند و آن را مورد قضاوت قرار می دهد. به عبارت دیگر، پرخاشگری که قرار بود به سمت بیرون معطوف شود، به درون باز می گردد و به خودپرخاشگری تبدیل می شود که ما آن را به عنوان «وجدان» می شناسیم.
کشاکش میان این «فرامن» سخت گیر و «منِ» تحت سلطه آن، همان چیزی است که فروید آن را «آگاهی به تقصیر» یا احساس گناه می نامد. این احساس، حتی برای آرزوها و تمایلات ممنوعه نیز وجود دارد و فرد را در وضعیتی دائمی از نیاز به کیفر قرار می دهد. به این ترتیب، تمدن با خلع سلاح کردن فرد از پرخاشگری های بیرونی، پایگاهی نظارتی در درون او ایجاد می کند که فرد را تحت کنترل خود درمی آورد.
ریشه های احساس گناه
فروید دو خاستگاه اصلی برای احساس گناه برمی شمرد:
- ترس از اقتدار بیرونی: در مرحله نخست، احساس گناه از ترس مجازات توسط قدرت بیرونی (والدین یا جامعه) ناشی می شود. فرد برای اجتناب از تنبیه، از ارضای برخی غرایز خود چشم پوشی می کند.
- ترس از فرامن درونی شده: در مرحله بعدی و پیچیده تر، با شکل گیری «فرامن»، حتی صرف داشتن آرزوها و تمایلات ممنوعه نیز می تواند منجر به احساس گناه شود، زیرا فرامن همواره درونیات فرد را زیر نظر دارد. در این مرحله، نیت بد نیز به اندازه عمل بد مورد قضاوت قرار می گیرد.
عقده ادیپ و گناه جمعی
فروید فراتر رفته و خاستگاه احساس گناه بشر را به «عقده ادیپ» و افسانه «پدرکشی اولیه» پیوند می زند. او در نظریه خود بیان می کند که در دوران ابتدایی تاریخ بشر، پسران برای غلبه بر پدرِ قدرتمند و خودکامه قبیله، متحد شدند و او را کشتند. پس از این عمل، حس پشیمانی و دوسوگرایی عاطفی نسبت به پدر (عشق و نفرت همزمان) به صورت یک «فرامن» جمعی درونی شد. این فرامن، قوانین و تابوهایی را برای جلوگیری از تکرار چنین عملی ایجاد کرد. به این ترتیب، احساس گناه درونی شده، ریشه ای جمعی و تاریخی پیدا می کند و از نسلی به نسل دیگر منتقل می شود و کشمکشی دائمی میان عشق و رانه تخریب است.
فرامن فرهنگی: وجدان جمعی جامعه
فروید استدلال می کند که جامعه نیز، درست مانند فرد، یک «فرامن» ایجاد می کند که آن را «فرامن فرهنگی» می نامد. این فرامن فرهنگی، شامل آرمان ها، ایده آل ها، ارزش ها و اخلاقیاتی است که جامعه به اعضای خود تحمیل می کند. سرمنشأ این فرامن فرهنگی، تأثیر شخصیت رهبران بزرگ و بنیان گذاران تمدن است. فرامن فرهنگی با وضع قوانین و قواعد اخلاقی، فرد را به رعایت اصول و هنجارهای اجتماعی وامی دارد و عدم پیروی از آن ها منجر به «ترس وجدانی» یا احساس گناه جمعی می شود.
بار فزاینده گناه: بهای پیشرفت تمدن
یکی از مهمترین و شاید بدبینانه ترین نتیجه گیری های فروید این است که هرچه تمدن پیشرفته تر می شود و تلاش می کند افراد را بیشتر با یکدیگر متحد کند، احساس گناه درونی در افراد نیز افزایش می یابد. این افزایش احساس گناه، بهای اجتناب ناپذیری است که انسان برای دستیابی به امنیت، نظم و پیشرفت اجتماعی می پردازد. این ملالت درونی، غالباً ناهشیار است و افراد برای آن دلایل دیگری جستجو می کنند، اما در نهایت، بیانگر تعارض دائمی میان خواسته های غریزی فرد و مطالبات بی امان تمدن است.
جدال بی پایان: اروس، تاناتوس و آینده تمدن
در آخرین بخش های کتاب «تمدن و ملالت های آن»، فروید به اوج تحلیل خود می رسد و آینده بشر را در گرو کشمکشی ابدی میان دو نیروی بنیادین غرایز، یعنی اروس (غریزه زندگی) و تاناتوس (غریزه مرگ)، ترسیم می کند. تمدن در این دیدگاه، نه فقط حاصل جمع دستاوردها، بلکه صحنه نبردی است که سرنوشت نوع بشر را رقم می زند.
کشمکش دائمی اروس (زندگی) و تاناتوس (مرگ)
فروید با تکیه بر نظریات زیست شناختی و روانکاوانه خود، به این نتیجه می رسد که در کنار غریزه زندگی (اروس) که هدف آن حفظ و یکپارچگی ماده زنده است، غریزه دیگری نیز وجود دارد: غریزه مرگ (تاناتوس). این غریزه در تضاد با اروس، به دنبال فروپاشی و بازگشت به حالت بی جانی اولیه است. او معتقد است که این دو غریزه هرگز به طور کامل از هم جدا نمی شوند، بلکه در آمیزش های مختلفی ظاهر می شوند. به عنوان مثال، سادیسم را آمیزشی قوی از تمنای عشق و رانه تخریب می داند، در حالی که مازوخیسم ترکیبی از نیروهای مخرب درون گرا و زندگی جنسی است.
پرخاشگری، از دیدگاه فروید، نمود اصلی غریزه مرگ است که به سمت بیرون (دیگران) معطوف می شود. تمدن را می توان فرآیندی در خدمت اروس دانست که هدفش گردآوردن انسان ها و ادغام آن ها در یک کل بزرگ تر، یعنی جامعه انسانی، است. اما غریزه پرخاشگری ذاتی انسان که میل به دشمنی یکی با همه و همه با یکی را در خود دارد، با این برنامه تمدن در تضاد است. بنابراین، توسعه تمدن به معنای نمایانگر نبردی دائمی و اساسی میان عشق (اروس) و مرگ (تاناتوس)، یا به عبارتی غریزه زندگی و تخریب، در نوع بشر است. این نبرد به طور کلی محتوای ذاتی زندگی و به تبع آن، رشد تمدن را خلاصه می کند.
آیا تمدن می تواند بر پرخاشگری غالب شود؟
فروید در این بخش، نگاهی عمیقاً واقع بینانه و تا حدی بدبینانه به توانایی تمدن در مهار کامل پرخاشگری انسان دارد. او معتقد است که غریزه پرخاشگری آنقدر در انسان ریشه دار و قدرتمند است که هیچ فرهنگی تا کنون نتوانسته است آن را به طور کامل از بین ببرد. حتی در تلاش برای محدود کردن آن، تمدن ناچار است مکانیسم هایی را به کار گیرد که خود بهای روانی سنگینی دارند. انسان ها بدون تخلیه این پرخاشگری خشنود نیستند و برای همین، تمدن غالباً اجازه می دهد تا این پرخاشگری به شکل های بی خطرتر مانند خودشیفتگی تفاوت های کوچک یا دشمنی با گروه های خارج از حلقه فرهنگی، بروز کند. این امر نشان می دهد که صلح کامل، آرمان دست نیافتنی در دنیای متمدن است.
تشابه رشد فردی و توسعه تمدن
فروید قیاسی میان روند رشد تمدن بشر و روند شکل گیری و تربیت فرد انسان برقرار می کند و شباهت های چشمگیری بین آن ها می بیند. همان گونه که فرد در مسیر رشد خود، از اید به ایگو و سپس به سوپرایگو می رسد و غرایزش را مهار می کند، تمدن نیز برای بقای خود، از انسان ها می خواهد که غرایزشان را مهار کرده و از خودخواهی های فردی شان برای پیوند با جمع بکاهند. هر دو روند شامل یک تکلیف اصلی هستند: گرد آوردن اجزای منفرد و تشکیل یک واحد یکپارچه که از نظر لیبیدویی با هم پیوند دارند. این یعنی هم در فرد و هم در جامعه، نبردی میان گرایش به سعادت (خودخواهی فردی) و گرایش به اتحاد با دیگران (از خودگذشتگی) در جریان است. هرچند هدف تمدن خوشبخت کردن فرد نیز هست، اما هدف اصلی اش ایجاد وحدت و پیوند میان انسان هاست و اینجاست که سعادت فرد گاهی به نفع جمع پس رانده می شود.
پرسش نهایی فروید: بقای تمدن در گرو مهار پرخاشگری
در پایان، فروید پرسشی سرنوشت ساز را مطرح می کند: آیا تمدن بشر می تواند در نبرد با غریزه پرخاشگری و نابودسازی خود، موفق شود و از فروپاشی جلوگیری کند؟ او با لحنی متفکرانه، آینده بشر را مبهم و نامشخص می داند. فروید به این نکته اشاره می کند که اخلاقیات، از جمله اصول دینی، در واقع تلاشی از سوی فرامن فرهنگی هستند تا آنچه را که از طریق فعالیت های فرهنگی دیگر به دست نمی آید، یعنی مهار پرخاشگری، به دست آورند. اما او تردید دارد که این تلاش ها به تنهایی کافی باشند، مگر آنکه فضیلت و اخلاق پاداش خود را در همین جهان بیابند. این پرسش بی پاسخ باقی می ماند و دعوت به تأمل بر سرنوشت بشریت در گرو توانایی اش برای مدیریت این کشمکش های درونی و بیرونی است.
احساس تقصیر مهمترین مسئله ی رشد تمدن است و بهایی که برای پیشرفت تمدن می پردازیم محرومیت از سعادت براثر افزایش احساس تقصیر است.
نتیجه گیری
«تمدن و ملالت های آن» اثر زیگموند فروید، بیش از یک قرن پس از نگارش، همچنان به عنوان یک آینه تمام نما از وضعیت انسان در جامعه متمدن عمل می کند. این کتاب به ما یادآوری می کند که پیشرفت ها و آسایش های تمدنی، هرچند به ظاهر سودمند، بهایی پنهان و گزنده دارند که در عمق روان انسان جا می گیرند.
پیام اصلی فروید در این کتاب روشن و در عین حال پیچیده است: تمدن امنیت و نظم را برای ما به ارمغان می آورد، اما این امنیت به قیمت از دست دادن آزادی غریزی و تحمیل ملالت و احساس گناه بر روح و روان فرد تمام می شود. کشمکش دائمی میان خواسته های پرشور «اید» و محدودیت های سخت گیرانه «سوپرایگو»، که توسط «ایگو» مدیریت می شود، سرنوشت گریزناپذیر انسان متمدن است. او می پذیرد که انسان ناچار است «بخشی از امکانات سعادت خود را با مقداری امنیت مبادله کند»؛ معامله ای که همواره در تعارض است و به نارضایتی های درونی دامن می زند.
اهمیت معاصر این کتاب در آن است که با وجود تمام دگرگونی های تکنولوژیک و اجتماعی، همچنان دیدگاه های فروید درباره ریشه های رنج بشر، غریزه پرخاشگری و نقش حیاتی «فرامن فرهنگی» در کنترل زندگی اجتماعی، به طرز شگفت انگیزی مرتبط و قابل تأمل هستند. از خودشیفتگی تفاوت های کوچک گرفته تا چالش های مربوط به مهار غرایز در دنیای پرهنجار امروز، مفاهیم این کتاب به ما کمک می کنند تا لایه های پنهان روان فردی و جمعی را بهتر بشناسیم.
فروید با نگاه واقع بینانه و حتی بدبینانه خود، ما را به تأمل عمیق بر تعارضات درونی و بیرونی زندگی متمدن دعوت می کند. او به ما نشان می دهد که ملالت و ناخشنودی، نه صرفاً ضعف های فردی، بلکه پیامدهای ناگزیر ساختارهایی هستند که خودمان برای زندگی بهتر بنا نهاده ایم. این اثر ماندگار، نه تنها یک تحلیل روانکاوانه از جامعه است، بلکه دعوتی است به خودشناسی و درک جایگاه شکننده انسان در میانه نبرد ابدی غرایز و الزامات تمدن.