نام این زن با نهضت امام خمینی(ره) گره خورده است

خانم دابغ هنگام چاپ جزوه های امام مراقب بود. او دستکش بود تا اثر انگشت خود را بر روی کاغذها نگه دارد و سپس …

نام این زن با نهضت امام خمینی(ره) گره خورده است

نام Marzieh Hadidah Chi Dabbagh به جنبش امام خمینی گره خورده است یک خانم الاستیک یکی از شهدای آیت الله محمد رضا سعیدی و جنگید. ساواک -با تمام درد شکنجه و زخم های خود نتوانست او را بکشد. وی با گذرنامه دروغین کشور را ترک کرد و با نیروهای شهید محمد مونتازری از مرز خارج شد. او خود در مورد روزهای زندان گفته است:

زنان من در زندان نیز یک ورق برای من دوختند و آن را به سمت من انداختند تا وقتی بدن من به شکنجه آلوده شد آن را بپوشم. البته من خودم چیزهایی را در زندان پیدا کردم مانند نوشته های فراه که ذکر کرد زخمهای این زن که به طور جدی شکنجه شده بودند (یعنی من) آلوده و بوی بد و به ما آسیب می رساند. به یاد می آورم که سه پزشک توسط فراه در زندان به سر بردند و وقتی مرا دیدند گزارش دادند که این معاینه دارای سرطان است و اگر تحت درمان قرار نگیرد قطعاً ناپدید می شود!

من به دلایلی آمدم تا به خانه خواهرم بروم. از آنجا که شوهرش در انتشارات امیر کبیر کار می کرد و کتاب هایی را به مطالب بزرگ می فرستاد بیشتر مقامات این کشور یادداشتی داشتند که من از این آدرس ها به آن اشاره کرده بودم. آن روزها اظهارات امام را که چاپ کردم پوشیده بودم بنابراین احتمالاً هیچ تاثیری در کاغذ نخواهم داشت و برای من مشکلی ایجاد نمی کنم و آن را خلاصه می کنم. سپس جزوه هایی را به آدرس همان بزرگ ارسال کردم. البته هر بار که توسط افراد مختلف ساخته می شد شخص این کار را نمی کرد. به یاد می آورم که در هماهنگ سازی ما یک فرد نظامی مسئول سرهنگ بود. من همچنین برای او بیانیه ای ارسال کردم. یک روز همسر این شوهر به خانه ما آمد و گفت: “خواهرم! من نمی دانم این نامه ها از کجا و از کجا آمده اند؟”

من همچنین یک سری از وسایلم (مانند کتاب بیانیه ها و غیره) را برای پنهان کردن دسترسی ساواک در خانه حاجی که در آهاز کار می کرد مخفی کردم. یک روز مأمورین به خانه ما حمله کردند و دانش آموز جوانی را که بستگان ما بود دستگیر کردند. من احساس می کردم که اگر آنها به حج و خانه هایشان دسترسی داشته باشند و وجوه پیدا شود مطمئناً آنها را متعلق به من می دانند و این واقعیت را نمی توان رد کرد. بنابراین من سعی کردم با حاجی تماس بگیرم تا ببینم که آنها او را نگرفته اند و آل -ماد الله او را نگرفته است. بنابراین من با ماشین با ماشین به آهاز رفتم تا نتوانم این لوازم جانبی را بدست آورم. من شب شب خودم را از تهران خارج کردم و پس از تهیه تجهیزات به تهران بازگشتم. وقتی وارد تهران شدم توسط ساواک دستگیر شدم. ساواکی بسیار محبوب بود. آنها آنچه را که می خواستند انجام دهند انجام دادند اما من به خدا تمام معیارهای مذهبی و اسلامی اعتماد دارم.

*بازتولید سایر محتوای رسانه ای در ISNA تأیید محتوای آن نیست و فقط برای توجه مخاطب است.

پایان پیام

دکمه بازگشت به بالا